مهدی اخوان ثالث:شست باران بهاران هر چه هر جا بود یک شب پاک اهورایی
❈۱❈
شست باران بهاران هر چه هر جا بود
یک شب پاک اهورایی
بود و پیدا بود
بر بلندی همگنان خاموش
❈۲❈
گرد هم بودند
لیک پنداری
هر کسی با خویش تنها بود
ماه میتابید و شب آرام و زیبا بود
❈۳❈
جمله آفاق جهان پیدا
اختران روشنتر از هر شب
تا اقاصی ژرفنای آسمان پیدا
جاودانی بیکران تا بیکرانه ی جاودان پیدا
❈۴❈
اینک این پرسنده میپرسد
پرسنده: من شنیدستم
تا جهان باقی ست مرزی هست
بین دانستن
❈۵❈
و ندانستن
تو بگو، مزدک! چه میدانی؟
آن سوی این مرز ناپیدا
چیست؟
❈۶❈
وانکه زانسو چند و چون دانسته باشد کیست؟
مزدک: من جز اینجایی که میبینم نمیدانم
پرسنده: یا جز اینجایی که میدانی نمیبینی
مزدک: من نمیدانم چه آنچه یا کجا آنجاست
❈۷❈
بودا: از همین دانستن و دیدن
یا ندانستن سخن میرفت
زرتشت: آه، مزدک! کاش میدیدی
شهر بند رازها آنجاست
❈۸❈
اهرمن آنجا، اهورا نیز
بودا: پهندشت نیروانا نیز
پرسنده: پس خدا آنجاست؟
هان؟
❈۹❈
شاید خدا آنجاست
بین دانستن
و ندانستن
تا جهان باقی ست مرزی هست
❈۱۰❈
همچنان بوده ست
تا جهان بوده ست
کامنت ها