مهدی اخوان ثالث:لحظهای خاموش ماند، آنگاه باز دیگر سیب سرخی را که در کف داشت
❈۱❈
لحظهای خاموش ماند، آنگاه
باز دیگر سیب سرخی را که در کف داشت
به هوا انداخت
سیب چندی گشت و باز آمد
❈۲❈
سیب را بویید
گفت
گپ زدن از آبیاریها و از پیوندها کافی ست
خوب
❈۳❈
تو چه میگویی؟
آه
چه بگویم؟ هیچ
سبز و رنگین جامهای گلبفت بر تن داشت
دامن سیرابش از موج طراوت مثل دریا بود
از شکوفههای گیلاس و هلو طوق خوش آهنگی به گردن داشت
از شکوفههای گیلاس و هلو طوق خوش آهنگی به گردن داشت
❈۴❈
پردهای طناز بود از مخملی گه خواب گه بیدار
با حریری که به آرامی وزیدن داشت
روح باغ شاد همسایه
مست و شیرین میخرامید و سخن میگفت
❈۵❈
و حدیث مهربانش روی با من داشت
من نهادم سر به نردهٔ آهن باغش
که مرا از او جدا میکرد
و نگاهم مثل پروانه
❈۶❈
در فضای باغ او میگشت
گشتن غمگین پری در باغ افسانه
او به چشم من نگاهی کرد
دید اشکم را
❈۷❈
گفت
ها، چه خوب آمد به یادم گریه هم کاری است
گاه این پیوند با اشک است، یا نفرین
گاه با شوق است، یا لبخند
❈۸❈
یا اسف یا کین
و آنچه زینسان، لیک باید باشد این پیوند
بار دیگر سیب را بویید و ساکت ماند
من نگاهم را چو مرغی مرده سوی باغ خود بردم
❈۹❈
آه
خامشی بهتر
ورنه من باید چه میگفتم به او، باید چه میگفتم؟
گر چه خاموشی سر آغاز فراموشی است
❈۱۰❈
خامشی بهتر
گاه نیز آن بایدی پیوند کو میگفت خاموشی ست
چه بگویم؟ هیچ
جوی خشکیده ست و از بس تشنگی دیگر
❈۱۱❈
بر لب جو بوتههای بار هنگ و پونه و خطمی
خوابشان برده ست
با تن بی خویشتن، گویی که در رویا
می بردشان آب، شاید نیز
❈۱۲❈
آبشان برده ست
به عزای عاجلتی بی نجابت باغ
بعد از آنکه رفته باشی جاودان بر باد
هر چه هر جا ابر خشم از اشک نفرت باد آبستن
❈۱۳❈
همچو ابر حسرت خاموشبار من
ای درختان عقیم ریشهتان در خاکهای هرزگی مستور
یک جاودانه ی ارجمند از هیچ جاتان رست نتواند
ای گروهی برگ چرکین تار چرکین بود
❈۱۴❈
یادگار خشکسالیهای گرد آلود
هیچ بارانی شما را شست نتواند
کامنت ها