مهدی اخوان ثالث:درین شبهای مهتابی، که میگردم میان ِ بیشههای سبز ِ گیلان با دل ِ بی تاب
❈۱❈
درین شبهای مهتابی،
که میگردم میان ِ بیشههای سبز ِ گیلان با دل ِ بی تاب
- خیالم میبرد شاد -
و میبینم چه شاد و زنده و زیباست،
❈۲❈
الا، دریاب! - میگویم به دل - بی تاب من! دریاب
درین مهتابشبهای ِ خیال انگیز
مرا با خویش
تماشایی و گلگشتیست بی تشویش.
❈۳❈
خیالم میبرد شاید
و شاید خواب، با تصویرهایش گیج
و سیل سایهاش آسیمه سر، گردان، چنان چون طعمهٔ گرداب
دلم گویی چو موج از ود گریزان است
دلم گویی چو موج از ود گریزان است
و از لبخنده اش ناباوری میبارد و هیهات
من اما خیره در آنات ِ آن آیات
چو جان بی سایه و چون سایه بی جان، مانده بر جا مات
و میگویم به دل: دریاب! بیداری اگر، یا خواب
و میگویم به دل: دریاب! بیداری اگر، یا خواب
❈۴❈
نگه کن بیشهای سبز است و مهتاب ِ پس از باران
همه پوشیده آن شب جامهٔ زیبای عریانی
و آرامیده زیر توری ِ پنهان ِ آرامش
همه بیدارمستان، خفته هشیاران
یکی بنگر: درختان با پری زادان ِ مست ِ خفته میمانند
طلسم ِ خوابشان را انفجاری سخت، حتی آه ِ پروانه
طلسم ِ خوابشان را انفجاری سخت، حتی آه ِ پروانه
❈۵❈
و پنداری هم اینک، پیر ِ شنگ ِ مست و خواب آلود
اقاقی، خیس باران، عطسه خواهد کرد
و رویای پریوران
فراخیزد، فرو ریزد، به ناپروایی، اما اضطراب آلود
❈۶❈
چنان فوارهای، رنگین کمان باران
به عزمی انصراف آمیز، رقصان ریز
بر سیماب گون تالاب.
ببین، دستی بکش بر این بنفش ِ زلف ِ ابریشم
❈۷❈
ولی آهسته و آرام
که ترسان میپرد، زیباپری از خواب
و اینجا ... کاخ ِ باران خوردهٔ پر عطر
حباب ِ صمغ صد جا بر تنش، گویی
❈۸❈
چراغان کرده با صد گوهر شبتاب
و این امرودِ وحشی، با هزاران برگ
اگرچه سیر و سیراب است، اما باز
تو پنداری هزاران گوش خوابانده
❈۹❈
صدای آشنای پای باران را
به هر گوشش یکی آویزهٔ شاداب
و سروستان ِ یکشب در میان سیراب از باران ِ تا شبگیر بارنده
و نرگس زارها، تصویرهای سایهشان از پر سیاووشان
و نرگس زارها، تصویرهای سایهشان از پر سیاووشان
و صفهای شقایق، دستهٔ گلگون کفن پوشان
و صفهای صنوبر - که سیاهی میزند اوراقشان -
❈۱۰❈
خیل ِ عزادارن و خاموشان.
و گلها و درختانی که شاید نامهاشان نیز
به دشت ِ لوحهای، باغ ِ کتابی نیست.
و بی نامان ِ زیباروی و خاموشی
که - از بس ناز - با مرغان ِ جنگل نازشان هرگز خطابی نیست.
الا دریاب - میگفتم به دل - دریاب
الا دریاب - میگفتم به دل - دریاب
❈۱۱❈
تو عمری در کویر خشک سر کرده
اگر جویی همان است این، همان دلخواسته ی نایاب
شب است و بیشه باران خورده و مهتاب ...
شکسته در گلویش هق هق ِ گریه
❈۱۲❈
دلم - دیوانه - اما داستان دیگری میگفت:
"همان است این و میبینم
کبود ِ بیشه پوشیده ست بر تن آبی ِ مهتاب ِ مینایی
همان است این و میبینم، شب ِ ترگونه ی روشن
همان است این و میبینم، شب ِ ترگونه ی روشن
همان افسانه و افسون رؤیایی
شب ِ پاک ِ اهورایی
❈۱۳❈
تجلی کرده با زیباترین جلوه
شکوه ِ جاودانه روح زیبایی
همان است این و میبینم، ولی افسوس! ...."
من این آزرده جان را میشناسم خوب
❈۱۴❈
درین جادو شب ِ پوشیده از برگ ِ گل ِ کوکب
دلم - دیوانه - بودن با ترا میخواست
سروش آوازها میخواند، مسحور ِ شکوه ِ شب
ولی مسکین دلم، انگشت خاموشی نِهان بر لب
❈۱۵❈
شنودن با تو را میخواست
به حسرت آنچنان میگفت از"آن شبها"ی رویایی
که پنداری نبیند هیچ از"این شبها"
"خوشا"میگفت، با ناخوشترین احوال، سر در چاه تنهایی:
"خوشا"میگفت، با ناخوشترین احوال، سر در چاه تنهایی:
"خوشا، دیگر خوشا، آن نازنین شبها!
که ما در بیشههای سبز گیلان میخرامیدیم
❈۱۶❈
و جادوی طبیعت را در افسون ِ شب ِ جنگل
به زیباتر جمال و جلوه میدیدیم
و اما بی خبر بودیم، با شور شباب و روشنای عشق
که این چندم شب است از ماه؟
❈۱۷❈
و پیش از نیمشب، یا بعد از آن خواهد دمید از کوه؟
و خواهد بود
طلوعش با غروب زهره، یا ظهر زحل همراه؟
چرا که در دل ما آفتاب بی زوالی روز و شب میتافت
چرا که در دل ما آفتاب بی زوالی روز و شب میتافت
و در ما بود و گرد ِ ما
طواف ِ کهکشانها و مدار ِ اختران روشن ِ هر شب
❈۱۸❈
و از ما و برای ما
طلوع ِ طلعت ِ روشنترین کوکب
خوشا آن نازنین شبها
و آن شبگردی و شب زنده داریهای دور از خستگی تا صبح
❈۱۹❈
و آن شاباش و گهگاهی نثار ِ ابرهای عابر ِ خاموش
و گلباران ِ کوکبها
و کوکبها و کوکبها ..."
کامنت ها