مهدی اخوان ثالث:داشتم با ناهار یک دو پیمانه از آن تلخ، از آن مرگابه
❈۱❈
داشتم با ناهار
یک دو پیمانه از آن تلخ، از آن مرگابه
زهر مارم میکردم
مزهام لب گزهای تلخ و گس ِ با همگان تنهایی
❈۲❈
پسرک
- پسرم -
در سکنج ِ دو ردیف ِ قفسکهای ِ کتاب
رفته بود آن بالا
❈۳❈
دستها از دو طرف وا کرده
تکیه داده به دو آرنج، گشوده کف ِ دست
پای آویخته و سر سوی بالا کرده
مثل یک مرد که بر دار ِ صلیب
❈۴❈
یا گر باید هموار بگویم، شاید
مثل یک چوب ِ نه هموار ِ صلیب
خواهرش گفت:
"بیا پایین، زردشت!"
❈۵❈
مادرش گفت:"بیا پایین مادر!
وقت خواب است، بیا، من خوابم میآید"
"من نمیآیم پایین، من اینجا میخوابم"
- گفت زردشت ِ صلیب -
❈۶❈
"من همین بالا میخوابم"
من به او گفتم یا میگفتم میباید:
"تو بیا پایین، فرزند!
پدرت آن بالا میخوابد"
❈۷❈
یا شاید:
"پدرت آن بالا خوابیده ست!"
کامنت ها