گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مهدی اخوان ثالث:آمد به سوی شهر از آن دور دورها آشفته حال باد سحرخیز فرودین

❈۱❈
آمد به سوی شهر از آن دور دورها آشفته حال باد سحرخیز فرودین
گفتی کسی به عمد بر آشفت خاکدان زان دامنی که باد کشیدیش بر زمین
❈۲❈
شب همچو زهد شیخ گرفتار وسوسه روز از نهاد چرخ چو شیطان شتاب کن
همچون تبسمی که کند دختری عفیف بنیاد زهد و خانهٔ تقوا خراب کن
❈۳❈
آن اختران چو لشکریان گریخته هر یک به جد و جهد پی استتار خویش
افشانده موی دخترکی ارمنی به روی فرمانروا نه عدل، نه بیداد، گرگ و میش
❈۴❈
سوسو کنان به طول خیابان چراغ‌ها بر تاج تابناک ستون‌های مستقیم
چون موج باده پشت بلورین ایغها یا رقص لاله زار به همراهی نسیم
❈۵❈
آمد مرا به گوش غریوی که می‌کشید نقاره با تغنی منحوس و دلخراش
ناقوس شوم مرده دلان است، کز لحد سر بر کشیده‌اند به انگیزهٔ معاش
❈۶❈
توأم به این سرود پر ابهام مذهبی در آسمان تیره نعیب غراب‌ها
گفتی ز بس خروش که می‌آمدم به گوش غلتان شدند از بر البرز آب‌ها
❈۷❈
من در بغل گرفته کتابی چو جان عزیز شوریده مو به جانب صحرا قدم زنان
از شهر و اهل شهر به تعجیل در گریز بر هم نهاده چشم ز توفان تیره جان
❈۸❈
بر هم نهاده چشم و روان، دست‌ها به جیب وز فرط گرد و خاک به گردم حصارها
ناگه گرفت راه مرا پیکری نحیف چون سنگ کوه، در قدم چشمه سارها
❈۹❈
دیدم به پای کاخ رفیعی که قبه اش راحت غنوده به دامان کهکشان
خوابیده مرد زار و فقیری که جبه‌اش غربال بود و هادی غم‌های بیکران
❈۱۰❈
کاخی قشنگ، مظهر بیدادهای شوم مهتاب رنگ و دلکش و جان پرور و رفیع
مردی اسیر دوزخ این کهنه مرز و بوم چون بره‌ای که گم شده از گله‌ای وسیع
❈۱۱❈
از کاخ رفته قهقههٔ شوق تا فلک چون خنده‌های باده ز حلقوم کوزه‌ها
وان ناله‌های خفته کمک می‌کند به شک کاین صوت مرد نیست که آه عجوزه‌ها
❈۱۲❈
تعبیر آه و قهقهه خاطر نشان کند مفهوم بی عدالتی و نیش و نوش را
وین پردهٔ فصیح مجسم عیان کند دنیای ظلم و جور سباع و وحوش را
❈۱۳❈
آن یک به فوق مسکنت از ظلم و جور این این یک به تخت مقدرت از دسترنج آن
این با سرور و شادی و عیش و طرب قرین و آن با عذاب و ذلت و اندوه توأمان
❈۱۴❈
گفتم به روح خفتهٔ آن مرد بی خبر تا کی تو خفته‌ای؟ بنگر آفتاب زد
بر خیز و مرد باش، ولیکن حذر، حذر زنهار، بی گدار نباید به آب زد
❈۱۵❈
همدرد من! عزیز من! ای مرد بینوا آخر تو نیز زنده‌ای، این خواب جهل چیست
مرد نبرد باش که در این کهن سرا کاری محال در بر مرد نبرد نیست
❈۱۶❈
زنهار، خواب غفلت و بیچارگی بس است هنگام کوشش است اگر چشم واکنی
تا کی به انتظار قیامت توان نشست برخیز تا هزار قیامت به پا کنی

فایل صوتی زمستان خفته

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها