مهدی اخوان ثالث:چون میهمانان به سفرهٔ پر ناز و نعمتی خواندی مرا به بستر وصل خودی پری
❈۱❈
چون میهمانان به سفرهٔ پر ناز و نعمتی
خواندی مرا به بستر وصل خودی پری
هر جا دلم بخواهد من دست میبرم
دیگر مگو: ببین به کجا دست میبری
❈۲❈
با میهمان مگوی: بنوش این، منوش آن
ای میزبان که پر گل ناز است بسترت
بگذار مست مست بیفتم کنار تو
بگذار هر چه هست بنوشم ز ساغرت
❈۳❈
هر جا دلم بخواهد، آری، چنین خوش است
باید درید هر چه شود بین ما حجاب
باید شکست هر چه شود سد راه وصل
دیوانه بود باید و مست و خوش و خراب
❈۴❈
گه میچرم چو آهوی مستی، به دست و لب
در دشت گیسوی تو که صاف است و بی شکن
گه میپرم چو بلبل سرگشته با نگاه
بر گرد آن دو نو گل پنهان به پیرهن
❈۵❈
هر جا دلم بخواهد، آری به شرم و شوق
دستم خزد به جانب پستان نرم تو
واندر دلم شکفته شود صد گل از غرور
چون به بنم آن دو گونهٔ گلگون ز شرم تو
❈۶❈
تو خنده زن چو کبک، گریزنده چون غزال
من در پیت چو در پی آهو پلنگ مست
وانگه ترا بگیرم و دستان من روند
هر جا دلم بخواهد آری چنین خوش است
❈۷❈
چشمان شاد گرسنه مستم دود حریص
بر پیکر برهنهٔ پر نور و صاف تو
بر مرمر ملایم جاندار و گرم تو
بر روی و ران و گردن و پستان و ناف تو
❈۸❈
کم کم به شوق دست نوازش کشم بر آن
گلدیس پاک و پردگی نازپرورت
هر جا دلم بخواهد من دست میبرم
ای میزبان که پر گل ناز است بسترت
❈۹❈
تو شوخ پندگوی، به خشم و به ناز خوش
من مست پند نشنو، بی رحم، بی قرار
و آنگه دگر تو دانی و من، وین شب شگفت
وین کنج دنج و بستر خاموش و رازدار
کامنت ها