مهدی اخوان ثالث:لبها پریده رنگ و زبان خشک و چاک چاک رخساره پر غبار غم از سالهای دور
❈۱❈
لبها پریده رنگ و زبان خشک و چاک چاک
رخساره پر غبار غم از سالهای دور
در گوشهای ز خلوت این دشت هولناک
جوی غریب ماندهٔ بی آب و تشنه کام
❈۲❈
افتاده سوت و کور
بس سالها گذشته کز آن کوه سربلند
پیک و پیام روشن و پاکی نیامده ست
وین جوی خشک، رهگذر چشمهای که نیست
❈۳❈
در انتظار سایهٔ ابری و قطرهای
چشمش به راه مانده، امدیش تبه شده ست
بس سالها گذشته که آن چشمهٔ بزرگ
دیگر به سوی معبر دیرین روانه نیست
❈۴❈
خشکیده است؟ یا ره دیگر گرفته پیش؟
او ساز شوق بود و سرود و ترانه داشت
و کنون که نیست، ساز و سرود و ترانه نیست
در گوشهای ز خلوت دشت اوفتاده خوار
❈۵❈
بر بستر زوال و فنا، در جوار مرگ
با آن یگانه همدم دیرین دیر سال
آن همنشین تشنه، چنار کهن، که نیست
بر او نه آشیانهٔ مرغ و نه بار و برگ
❈۶❈
آنجا، در انتظار غروبی تشنه است
کز راه مانده مرغی بر او گذر کند
چون بیند آشیانه بسی دور و وقت دیر
بر شاخهٔ برهنهٔ خشکش، غریب وار
❈۷❈
سر زیر بال برده، شبی را سحر کند
این است آن یگانه ندیمی که جوی خشک
همسایه است با وی و همراز و همنشین
وز سالهای سال
❈۸❈
در گوشهای ز خلوت این دشت یکنواخت
گسترده است پیکر رنجور بر زمین
ای جوی خشک! رهگذر چشمهٔ قدیم
وقتی مه، این پرندهٔ خوشرنگ آسمان
❈۹❈
گسترده است بر تو و بر بستر تو بال
آیا تو هیچ لب به شکایت گشودهای
از گردش زمانه و نیرنگ آسمان؟
من خوب یادم آید ز آن روز و روزگار
❈۱۰❈
کاندر تو بود، هر چه صفا یا سرور بود
و آن پاک چشمهٔ تو ازین دشت دیولاخ
بس دور و دور بود، و ندانست هیچ کس
کز کوهسار جودی، یا کوه طور بود
❈۱۱❈
آنجا که هیچ دیده ندید و قدم نرفت
آنجا که قطره قطره چکد از زبان برگ
آنجا که ذره ذره تراود ز سقف غار
روشن چو چشم دختر من، پاک چون بهشت
❈۱۲❈
دوشیزه چون سرشک سحر، سرد چون تگرگ
من خوب یادم آید ز آن پیچ و تابهات
و آنجا که آهوان ز لبت آب خوردهاند
آنجا که سایه داشتی از بیدهای سبز
❈۱۳❈
آنجا که بود بر تو پل و بود آسیا
و آنجا که دختران ده آب از تو بردهاند
و کنون، چو آشیانه متروک، ماندهای
در این سیاه دشت، پریشان وسوت و کور
❈۱۴❈
آه ای غریب تشنه! چه شد تا چنین شدی
لبها پریده رنگ و زبان خشک و چاک چاک
رخساره پر غبار غم از سالهای دور؟
کامنت ها