مهدی اخوان ثالث:عمر من دیگر چون مردابی ست راکد و ساکت و آرام و خموش
❈۱❈
عمر من دیگر چون مردابی ست
راکد و ساکت و آرام و خموش
نه از او شعله کشد موج و شتاب
نه در او نعره زند خشم و خروش
❈۲❈
گاهگه شاید یک ماهی پیر
مانده و خسته در او بگریزد
وز خرامیدن پیرانه ی خویش
موجکی خرد و خفیف انگیزد
❈۳❈
یا یکی شاخهٔ کم جرأت سیل
راه گم کرده، پناه آوردش
و ارمغان سفری دور و دراز
مشعلی سرخ و سیاه آوردش
❈۴❈
بشکند با نفسی گرم و غریب
انزوای سیه و سردش را
لحظهای چند سراسیمه کند
دل آسودهٔ بی دردش را
❈۵❈
یا شبی کشتی سرگردانی
لنگر اندازد در ساحل او
ناخدا صبح چو هشیار شود
بار و بن برکند از منزل او
❈۶❈
یا یکی مرغ گریزنده که تیر
خورده در جنگل و بگریخته چست
دیگر اینجا که رسد، زار و ضعیف
دست و پایش شود از رفتن سست
❈۷❈
همچنان محتضر و خون آلود
افتد، آسوده ز صیاد بر او
بشکند آینهٔ صافش را
ماهیان حمله برند از همه سو
❈۸❈
گاهگاه شاید مرغابیها
خسته از روز بر او خیمه زنند
شبی آنجا گذرانند و سحر
سر و تن شسته و پرواز کنند
❈۹❈
ورنه مرداب چه دیدیه ست به عمر
غیر شام سیه و صبح سپید؟
روز دیگر ز پس روز دگر
همچنان بی ثمر و پوچ و پلید؟
❈۱۰❈
ای بسا شب که به مردب گذشت
زیر سقف سیه و کوته ابر
تا سحر ساکت و آرام گریست
باز هم خسته نشد ابر ستبر
❈۱۱❈
و ای بسا شب که بر او میگذرد
غرقه در لذت بی روح بهار
او به مه مینگرد، ماه به او
شب دراز است و قلندر بیکار
❈۱۲❈
مه کند در پس نیزار غروب
صبح روید ز دل بحر خموش
همه این است و جز این چیزی نیست
عمر بی حادثهٔ بی جر و جوش
❈۱۳❈
دفتر خاطرهای پاک سپید
نه در او رسته گیاهی، نه گلی
نه بر او مانده نشانی نه، خطی
اضطرابی تپشی، خون دلی
❈۱۴❈
ای خوشا آمدن از سنگ برون
سر خود را به سر سنگ زدن
گر بود دشت گذشتن هموار
ور بوده درخت سرازیر شدن
❈۱۵❈
ای خوشا زیر و زبرها دیدن
راه پر بیم و بلا پیمودن
روز و شب رفتن و رفتن شب و روز
جلوه گاه ابدیت بودن
❈۱۶❈
عمر "من" اما چون مردابی ست
راکد و ساکت و آرام و خموش
نه در او نعره زند مجو و شتاب
نه از او شعله کشد خشم و خروش
کامنت ها