مهدی اخوان ثالث:خدایا! پر از کینه شد سینهام چو شب رنگ درد و دریغا گرفت
❈۱❈
خدایا! پر از کینه شد سینهام
چو شب رنگ درد و دریغا گرفت
دل پاکروتر ز آیینه ام
دلم دیگر آن شعلهٔ شاد نیست
❈۲❈
همه خشم و خون است و درد و دریغ
سرایی درین شهرک آباد نیست
خدایا! زمین سرد و بی نور شد
بی آزرم شد، عشق ازو دور شد
❈۳❈
کهن گور شد، مسخ شد، کور شد
مگر پشت این پردهٔ آبگون
تو ننشستهای بر سریر سپهر
به دست اندرت رشتهٔ چند و چون؟
❈۴❈
شبی جبه دیگر کن و پوستین
فرودی از آن بارگاه بلند
رها کردهٔ خویشتن را ببین
زمین دیگر آن کودک پاک نیست
❈۵❈
پر آلودگیهاست دامان وی
که خاکش به سر، گرچه جز خاک نیست
گزارشگران تو گویا دگر
زبانشان فسرده ست، یا روز و شب
❈۶❈
دروغ و دروغ آورندت خبر
کسی دیگر اینجا تو را بنده نیست
درین کهنه محراب تاریک، بس
فریبنده هست و پرستنده نیست
❈۷❈
علی رفت، زردشت فرمند خفت
شبان تو گم گشت، و بودای پاک
رخ اندر شب نی روانان نهفت
نمانده ست جز من کسی بر زمین
❈۸❈
دگر ناکسانند و نامردمان
بلند آستان و پلید آستین
همه باغها پیر و پژمردهاند
همه راهها مانده بی رهگذر
❈۹❈
همه شمع و قندیلها مردهاند
تو گر مردهای، جانشین تو کیست؟
که پرسد؟ که جوید؟ که فرمان دهد؟
وگر زندهای، کاین پسندیده نیست
❈۱۰❈
مگر صخرههای سپهر بلند
که بودند روزی به فرمان تو
سر از امر و نهی تو پیچیدهاند؟
مگر مهر و توفان و آب، ای خدا
❈۱۱❈
دگر نیست در پنجهٔ پیر تو؟
که گویی: بسوز، و بروب، و برای
گذشت، ای پیر پریشان! بس است
بمیران، که دونند، و کمتر ز دون
❈۱۲❈
بسوزان، که پستند، و ز آن سوی پست
یکی بشنو این نعرهٔ خشم را
برای که بر پا نگه داشتی
زمینی چنین بی حیا چشم را؟
❈۱۳❈
گر این بردباری برای من است
نخواهم من این صبر و سنگ تو را
نبینی که دیگر نه جای من است؟
ازین غرقه در ظلمت و گمرهی
❈۱۴❈
ازین گوی سرگشتهٔ ناسپاس
چه ماده ست؟ چه قرنهای تهی؟
گران است این بار بر دوش من
گران است، کز پس شرم و شرف
❈۱۵❈
بفرسود روح سیه پوش من
خدایا! غم آلوده شد خانهام
پر از خشم و خون است و درد و دریغ
دل خستهٔ پیر دیوانهام
کامنت ها