محمدعلی بهمنی:تکیه بر جنگل پشت سر، روبروی دریا هستم آنچنانم که نمیدانم در کجای دنیا هستم
❈۱❈
تکیه بر جنگل پشت سر، روبروی دریا هستم
آنچنانم که نمیدانم در کجای دنیا هستم
حال دریا آرام و آبی است، حال جنگل سبز سبز است
من که رنگم را باران شسته است، در چه حالی آیا هستم؟
من که رنگم را باران شسته است، در چه حالی آیا هستم؟
کوچ مرغان را میبینم، موج ماهیها را نیز
حیف انسانم و میدانم، تا همیشه تنها هستم
حیف انسانم و میدانم، تا همیشه تنها هستم
وقت دل کندن از دیروز است یا که پیوستن بر امروز
من ولی در کار جان شستن، از غبار فردا هستم
من ولی در کار جان شستن، از غبار فردا هستم
صفحهای ماسه بر میدارم، با مداد انگشتانم مینویسم
من آن دستی که رفت از دست شما هستم
من آن دستی که رفت از دست شما هستم
مرغ و ماهی با هم میخندند، من به چشمانم میگویم
زندگی را میبینی بگذار این چنین باشم تا هستم
زندگی را میبینی بگذار این چنین باشم تا هستم
کامنت ها