محمدعلی بهمنی:با غروب این دل گرفته مرا میرساند به دامن دریا
❈۱❈
با غروب این دل گرفته مرا
میرساند به دامن دریا
میروم گوش میدهم به سکوت
چه شگفت است این همیشه صدا
❈۲❈
لحظههایی که در فلق گم شد
با شفق باز میشود پیدا
چه غروری چه سرشکن سنگی
موج کوب است یا خیال شما
❈۳❈
دل خورشید هم به حالم سوخت
سرختر از همیشه گفت: بیا
میشد اینجا نباشم اینک، آه
بی تو موجم نمیبرد زینجا
❈۴❈
راستی گر شبی نباشم من
چه غریب است ساحل تنها
من و این مرغهای سرگردان
پرسهها میزنیم تا فردا
❈۵❈
تازه شعری سرودهام از تو
غزلی چون خود شما زیبا
تو که گوشت بر این دقایق نیست
باز هم ذوق گوش ماهیها
کامنت ها