محمدرضا شفیعی کدکنی:با صنوبری که روی قله ایستاده بود گونه روی گونه ی سپیده دم نهاده بود
❈۱❈
با صنوبری که روی قله ایستاده بود
گونه روی گونه ی سپیده دم نهاده بود
موج گیسوان به دوش بادها گشاده بود
از نشیب یخ گرفت دره گفتم
❈۲❈
این نه ساخت شکفتگی ست
در کجای فصل ایستاده ای
مگر ندیده ای
سبزه ها کبود و بیشه سوگوار
❈۳❈
فصل فصل خامش نهفتگی ست
آن صنوبر بلند
با اشاره ای نه سوی دوردست
گفت
❈۴❈
قد کوته تو راه را به دیده ی تو بست
گامی از درون سرد خود برای
پای بر گریوه ای گذار و درنگر
رود آفتاب و آب در شتاب
❈۵❈
کاروان درد و سرد
در گزیر و ناگزیر
آنک آن هجوم سبز مرز ناپذیر
در کجای فصل ایستاده ام ؟
❈۶❈
در کرانه ای
که پیش چشم من
بهار شعله های سبز و
سیره و سرود
❈۷❈
در نگاه تو کبود و دود
کامنت ها