محمدرضا شفیعی کدکنی:هیچ کس هست که با قطره ی باران امشب همسرایی کند و روشنی گل ها را
❈۱❈
هیچ کس هست که با قطره ی باران امشب
همسرایی کند و روشنی گل ها را
بستاید تا صبح
که براید خورشید ؟
❈۲❈
هیچ کس هست که در نشئه ی صبح
ساغر خود را بر ساغر آلاله زند
به لب جوباران
و بنوشد همه جامش را
❈۳❈
شادی کام گیاهی که ننوشیده از ابر کویر
ساغر روشنی باران ؟
هیچ کس هست که با باد بگوید
در باغ
❈۴❈
آشیان ها را ویرانه مکن
جوی
آبشخور پروانه ی صحرا را
آشفته مدار
❈۵❈
و زلالش را
کایینه ی صد رنگ گل است
با سحرگاهان بیگانه مکن
هیچ کس هست که از خط افق
❈۶❈
گرد صحرا را
دریا را
مرزی بکشد
نگذارد که عبور شیطان
❈۷❈
از پل نقره ی موج
عصمت سبز علقزاران را
تیره و نحس و شب آلود کند ؟
هیچ کس هست در اینجا که بگوید
❈۸❈
من
روحی هستی را
در روشنی سوسن ها
و مزامیر گل داوودی
❈۹❈
بهتر از مسجد یا صومعه می بینم ؟
هیچ کس هست که احساس کند
لطف تک بیتی زیبایی را
که خروس شبگیر
❈۱۰❈
می سراید گه گاه ؟
هیچ کس هست
که اندیشه ی گل ها را
از سرخ و کبود
❈۱۱❈
بنگرد صبح در آیینه ی رود
یا یکی هست
درین خانه
که همسایه شود
❈۱۲❈
با سرودی که شفق می خواند
بر لب ساحل بدرود و درود ؟
کامنت ها