محمدرضا شفیعی کدکنی: درین شب ها که گل از برگ و برگ از باد و باد از ابر می ترسد
❈۱❈
درین شب ها
که گل از برگ و برگ از باد و باد از ابر می ترسد
درین شب ها
که هر آیینه با تصویر بیگانه ست
❈۲❈
و پنهان می کند هر چشمه ای
سر و سرودش را
چنین بیدار و دریاوار
تویی تنها که می خوانی
❈۳❈
تویی تنها که می خوانی
رثای قتل عام و خون پامال تبار آن شهیدان را
تویی تنها که می فهمی
زبان و رمز آواز چگور ناامیدان را
❈۴❈
بر آن شاخ بلند
ای نغمه ساز باغ بی برگی
بمان تا بشنوند از شور آوازت
درختانی که اینک در جوانه های خرد باغ
❈۵❈
در خواب اند
بمان تا دشت های روشن آیینه ها
گل های جوباران
تمام نفرت و نفرین این ایام غارت را
❈۶❈
ز آواز تو دریابند
تو غمگین تر سرود حسرت و چاووش این ایام
تو بارانی ترین ابری
که می گرید
❈۷❈
به باغ مزدک و زرتشت
تو عصیانی ترین خشمی که می جوشد
ز جام و ساغر خیام
درین شب ها
❈۸❈
که گل از برگ و
برگ از باد و
ابر از خویش می ترسد
و پنهان می کند هر چشمه ای
❈۹❈
سر و سرودش را
درین آفاق ظلمانی
چنین بیدار و دریاوار
تویی تنها که می خوانی
❈۱۰❈
کامنت ها