محمدرضا شفیعی کدکنی:شب رودخانه
❈۱❈
شب
رودخانه
با کلماتی که گاه گاه
آموخت از مکالمه ی ابر و دره ها
❈۲❈
آهنگ روستایی و سیال آب را
پرداخت در ستایش گل های شرم تو
وینک
هر جویکی
❈۳❈
که می گذرد از کنار من
آن نغمه ی نواخته ی عاشقانه را
تکرار می کند
شعر روان جوی
❈۴❈
صمیمی شد انچنانک
در گوش من
به زمزمه
تکرار می شود
❈۵❈
همچون ترانه های خراسانی لطیف
در کوچه های کودکی من
چندان زلال و ژرف و برهنه ست
کاینک به حیرتم
❈۶❈
کاین شعر عاشقانه ی پر شور و جذبه را
باران سروده است
یا من سروده ام ؟
من چون درخت معجز زردشت
❈۷❈
چون سرو کاشمر
با شاخ و برگ سبز بهاران
قد می کشم به روشنی صبح
از سایه های رودکناران
❈۸❈
من آن نیم که بودم
این لحظه دیگرم
در خویش می سرایم دریا و صبح را
تا رودخانه ی سخن نرمساز تو
❈۹❈
این گونه شاد
می گذرد از برابرم
باران
چندان زلال شعر تو امشب
❈۱۰❈
ایینه تصور و تصویر من شده ست
کاینک
به هر چه عشق و ترانه ست
دیوان خویش رابه تو تقدیم می کنم
❈۱۱❈
کامنت ها