محمدرضا شفیعی کدکنی:بگذار بال خسته ی مرغان بر عرشه ی کشتی فرود اید
❈۱❈
بگذار بال خسته ی مرغان
بر عرشه ی کشتی فرود اید
در برگ زیتونی
که با منقار خونین کبوترهاست
❈۲❈
آرامش نزدیک واری را نمی بینم
آب از کنار کاج ها
تنها
نخواهد رفت
❈۳❈
این منطق آب ست
قانون سرشاری و لبریزی ست
سیلاب
در بالاترین پرواز
❈۴❈
هر گنبد و گلدسته و
هر برج و باروی مقدس را
تسخیر کرده از لجن
از لوش کنده
❈۵❈
این آخرین قله ست
بیچاره آن مردی که آن شب
زیر سقف شب
با خویشتن می گفت
❈۶❈
من پشت تصویر شقایق ها
و در پناه روح گندم زار خواهم ماند
من تاب این آلودگی ها را ندارم
آه
❈۷❈
بیچاره آن مردی که این می گفت
پیمانه ی لبریز تاریکی
درین بی گاه
لبریز تر شده
❈۸❈
آه
می بینی
مستان امروزینه
هشیاران دیروزند
❈۹❈
ای دوست
ای تصویر
ای خاموش
از پشت این دیوار
❈۱۰❈
در رگبار
آخر بپرس از رهگذاری
مست یا هشیار
زان ها که می گریند
❈۱۱❈
زان ها که می خندند
کامشب
درخیمه ی مجنون دلتنگ کدامین دشت
بر توسنی دیگر
❈۱۲❈
برای مرگ شیرین گوارایی
زین و یراق و برگ می بندند ؟
منخواب تاتاران وحشی دیده ام امشب
در مرزهای خونی مهتاب
❈۱۳❈
بر بام این سیلاب
خوابم نمی اید
خوابم نمی اید
تو گر تمام شمع های آشنایی را کنی خاموش
❈۱۴❈
و بر در و دیوار این شهر تماشایی
صد ها چراغ خواب آویزی
با صد هزاران رنگ
خوابم نخواهد برد
❈۱۵❈
وقتی افق با تیرگی ها آشتی می کرد
خون هزاران اطلسی
تبخیر می شد
در غروب روز
❈۱۶❈
که نام دیوی روی دیوار خیابان را
آلوده تر می کرد
باران سکوت کاج را می شست
در آخرین دیدارشان
❈۱۷❈
پیمانه های روشنی لبریز
شب خویش را
در شط خاموشی رها می کرد
خواب بلند باغ را مرغی
❈۱۸❈
با چهچهه کوتاه خود تعبیر ها می کرد
آن سیره ی تنها که سر بر نرده ی سرد قفس می زد
آگاه بود ایا که بالش را
در خیمه ی شبگیر کوته کرده بود آن مرد ؟
❈۱۹❈
شاید بهانه می گرفت این سان
شاید
اما چه پروازی
چه آوازی
❈۲۰❈
در برگ زیتونی
که با منقار خونین کبوترهاست
آرامش نزدیک واری را نمی بینم
بگذار بال خسته ی مرغان
❈۲۱❈
بر عرشه ی کشتی فرود اید
کامنت ها