محمدرضا شفیعی کدکنی: آنجا هزار ققنوس آتش گرفته است
❈۱❈
آنجا هزار ققنوس
آتش گرفته است
اما صدای بال زدن شان را
در اوج
❈۲❈
اوج مردن
اوج دوباره زادن
نشنیده ام هرگز
وقتی که با شکستن یک شیشه
❈۳❈
مردابک صبوری یک شهر را
یکباره می توانی بر هم زد
ای دست های خالی! از چیست
حیرانی ؟
❈۴❈
گویا
گلهای گرمسیری خونین را
در سردسیر این باغ
بیهوده کاشتند
❈۵❈
آب و هوای این شهر
زین سرخ و بوته هیچ نمی پرورد
اما
تو آتش شفق را
❈۶❈
در آب جویبار
در کوچه باغ ها
به چه تفسیر می کنی ؟
کامنت ها