محمدرضا شفیعی کدکنی:ای آینه ی روح شقایق همه تن شرم
❈۱❈
ای آینه ی روح شقایق
همه تن شرم
سرشار ترین زمزمه ی شوق گیاهان
آهو بره ی بیشه ی اندیشه و تردید
❈۲❈
لب تشنه و
از چشمه هراسان به نگاهان
گامی
دو سه
❈۳❈
با من نه و در سحر سحر بین
هر برگ شقایق
ایینه ی جوبار و بهاری شد و برخاست
شب ذوب شد و رفت
❈۴❈
وز راه من و تو
آن کوه گران
مشت غباری شد و برخاست
گفتی که
❈۵❈
خوشا از همه سو جاری بودن
و آنگاه
تصویر گلی را که بر امواج روان بود
دیدی و بریدی سخنت را
❈۶❈
تردید تو سنگی شد و
آن آینه بشکست
تصویر ‚ پریشان شد بر آب
از معجزه ی نور و نسیم و نم باران
❈۷❈
یاران دگر پنجره شان را به گل سرخ
آراسته کردند
تنها من و تو
بر لب این پنجره ماندیم
❈۸❈
وان سیره که آواز برآورد سحرگاه
خاموش نشستیم و
به آواش نخواندیم
بنگر
❈۹❈
در باد سحرگاهان دستار شکوفه
بر شاخه ی بادام
به رود زمستان است
گل نیز
❈۱۰❈
تصویرش را
در آب روان کرده به پیغام
هستی به شد ایند
باران
❈۱۱❈
از قطره به جوبار شدن
جاری ست
وز جوی به دریا
کامنت ها