محمدرضا شفیعی کدکنی:بگو به باران ببارد امشب
❈۱❈
بگو به باران
ببارد امشب
بشوید از رخ
غبار این کوچه باغ ها را
❈۲❈
که در زلالش
سحر بجوید
ز بی کران ها
حضور ما را
❈۳❈
به جست و جوی کرانه هایی
که راه برگشت از آن ندانیم
من و تو بیدار و
محو دیدار
❈۴❈
سبک تر از ماهتاب و
از خواب
روانه در شط نور و نرما
ترانه ای بر لبان بادیم
❈۵❈
به تن همه شرم و شوخ ماندن
به جان جویان
روان پویان بامدادیم
ندانم از دور و دور دستان
❈۶❈
نسیم لرزان بال مرغی ست
و یا پیام از ستاره ای دور
که می کشاند
بدان دیاران
❈۷❈
تمام بود و نبود ما را
درین خموشی و پرده پوشی
به گوش آفاق می رساند
طنین شوق و سرود ما را
❈۸❈
چه شعرهایی
که واژه های برهنه امشب
نوشته بر خاک و خار و خارا
چه زاد راهی به از رهایی
❈۹❈
شبی چنان سرخوش و گوارا
درین شب پای مانده در قیر
ستاره سنگین و پا به زنجیر
کرانه لرزان در ابر خونین
❈۱۰❈
تو دانی آری
تو دانی آری
دلم ازین تنگنا گرفته
بگو به باران
❈۱۱❈
ببارد امشب
بشوید از رخ
غبار این کوچه باغ ها را
که در زلالش سحر بجوید
❈۱۲❈
ز بی کران ها
حضور ما را
کامنت ها