محمدرضا شفیعی کدکنی:روح ستاره ای مگر امشب در من حلول کرده که این سان
❈۱❈
روح ستاره ای مگر امشب
در من حلول کرده که این سان
از تنگنای حس و جهت پاک رسته ام
بیداری است و روشنی و بال و اوج و موج
❈۲❈
باز آن بلند جاری
باز آن حضور بیدار
مثل شراع کشتی یاران
می اید از کرانه ی دیدار
❈۳❈
دیدار او اگر چه بسی دیر
دیدار او اگر چه بسی دور
پر می کند تغافل شب را
از آفتاب صبح نشابور
❈۴❈
آن جرعه جرعه جام تبسم
وان گونه گونه باغ تکلم
در سایه ی بلند الاچیق شب
باز آن هزار خرمن آتش
❈۵❈
باز آن نثار زمزمه و نور
روح ستاره ای است که گویی
چندی افول کرده ست
وینک دوباره ناگاه
❈۶❈
تابیده از کران ها
در من حلول کرده ست
کامنت ها