محمدرضا شفیعی کدکنی:باز از کنار شهر با نرمی گذر کرد آن پیک مروارید بار نوبهاران
❈۱❈
باز از کنار شهر با نرمی گذر کرد
آن پیک مروارید بار نوبهاران
با پنجه های نرم خود باران شبگیر
شست از رخ ناژوی پیر سالخورده
❈۲❈
رنگ درنگ روزگاران
آن یاس پیر خانه ی همسایه گل داد
در کوچه ها فریاد زد آن کولی پیر
ای پیوند دارم
❈۳❈
بوی بهاران
قزاقی و بابونه دارم
بوی بهاران
وان چرخ ریسک پیک و پیغام بهاران
❈۴❈
در آن سکوت منتظر آواز برداشت
باغ از نفس های گل و از بوی باران
بیدار شد چشمان ز خواب ناز برداشت
خورشید صبح نرمتاب ماه اسفند
❈۵❈
تابید بر رویای دشت و کوهساران
می پرسم اینک زان ستک ترد بادام
وز تک برگ نورس این باغ بیدار
کان سوی روزان سیاه مرگ ما نیز
❈۶❈
نقش امیدی از حیات دیگیر هست ؟
یا همچنان این خواب جاوید است و جاوید
تا بی کران روزگاران ؟
کامنت ها