محمدرضا شفیعی کدکنی: این دشت سبز نگارین وین باغ سرشار از عطرهای بهارین
❈۱❈
این دشت سبز نگارین
وین باغ سرشار از عطرهای بهارین
صبح گل افشانی زندگانی ست
اینجا بهشت هزار آرزوی جوانی ست
❈۲❈
اینجاست آنجا که دیگر نخواهیش دیدن
ا کاروان شتابنده عمر
لختی درنگی ! درنگی
آن سوی تر چون نهی گام
❈۳❈
دشتی همه خار و خاشاک و افسردگی هاست
بی روشنا خون خورشید
پوشیده از میغ دلمردگی هاست
هر رفته دل در قفا بسته دارد
❈۴❈
لختی درنگی که شاید
بر جو کناری
یک دم توان آرمیدن
وندر زلالین این لحظه های الاهی
❈۵❈
موسیقی هستی از چنگ مستی شنیدن
کنون آن منزل کوچ
دور است و در میغ ابهام
نه رهنوردی که از رفتگانش
❈۶❈
باز اید آرد حدیثی
نه رهنمونی که بنماید راه
چونین شتابان کجا می روی ... آه
اینجاست
❈۷❈
آنجا که دیگر نخواهیش دیدن
ای کاروان شتابنده ی عمر
لختی درنگی درنگی
کامنت ها