محمدرضا شفیعی کدکنی:خروس خانه همسایه می خواند و باران سحرگاهان اسفند
❈۱❈
خروس خانه همسایه می خواند
و باران سحرگاهان اسفند
فرو می ریخت از ابری شتابان
گریزان ابرها بر آبی صبح
❈۲❈
چنان چون قاصدک بر کاسنی زار
روان بودند زی کوه وبیابان
و من در اوج آن لحظه ی خدایی
در آن اندیشه و آن بیشه بودم
❈۳❈
که در آن سوی باغ پر گل ابر
دران ژرف کبود ایا کسی هست
که این باغ سفق گلخانه ی اوست
و فانوس بلورین ستاره
❈۴❈
بر این نیلی رواق جاودان دور
چراغ روشن کاشانه اوست
و یا این باغ
خودروی ست و خود روست ؟
❈۵❈
کامنت ها