محمدرضا شفیعی کدکنی: در گردش آور باز آن جام جان پیوند آن آیینه جم را
❈۱❈
در گردش آور باز
آن جام جان پیوند آن آیینه جم را
بار دگر ای موبد آتشگه خاموش
تا بنگرم در ژرفنای این حصار شوم
❈۲❈
یاران رستم را
امشب درون سینه من موج طوفان هاست
سیلاب خون
دربستر رگ های من جاری ست
❈۳❈
امشب درین صحرای بی فریاد روح من
چون عصمت آیینه ها تنهاست
در دوردست شب
در کومه گرم شبانان در کنار راه
❈۴❈
مرغ عقیقین بال زرین پیکر آتش
چون کوکب های تیر خورده می زند پر پر
امشب تن از آلودگی در چشمه ی مهتاب می شویم
ز آیینه چشمان غبار خواب می شویم
❈۵❈
چون شانه سرهای بهار امشب
بر آتش سیراب و سرخ لاله وحشی
خواهم که مزدا را نمازی گرم بگزارم
وانگاه در آیینه آن جام
❈۶❈
از پشت هر دیوار بست این شکنجه گاه اهریمن
در ژرف این شب باز جویم حال یاران را
هر گوشه ای از این حصار پیر
صد بیژن آزاده در بند است
❈۷❈
خون سیاووش جوان درساغر افراسیاب پیر
می جوشد
خونی که با هر قطره اش
صد صبح پیوند است
❈۸❈
در گردش آور باز
آن جام پیوند آن آیینه ی جم را
بار دگر ای موبد آتشگه خاموش
تا بنگرم درژرفنای این حصار شوم
❈۹❈
آزادگان بسته را یاران رستم را
کامنت ها