محمدرضا شفیعی کدکنی:همه ایوان و صحن خانه خاموش همه دیوارها در هم شکسته
❈۱❈
همه ایوان و صحن خانه خاموش
همه دیوارها در هم شکسته
به هر طاقش تنیده عنکبوتی
به روی سقف گرد غم نشسته
❈۲❈
چنین ویرانه افتاده ست و بی کس
خدایا این همان کاشانه ی ماست ؟
درین تنهایی بی آشنایش
❈۳❈
مگر تصویری از افسانه ی ماست ؟
غریب افتاده در آن پای دیوار
ملول و زار و عریان داربستی
❈۴❈
بر آورده ست سوی آسمان ها
به نفرین سپهر پیر دستی
در اصطبلش ستور شیهه زن کو ؟
❈۵❈
تنورش مانده بی آتش زمانی ست
نمانده کس درین تنهایی تلخ
که خود افسرده از خواب گرانی ست
❈۶❈
به شب اینجا چراغی نیست روشن
به روز اینجا نمانده های و هویی
دریغا مانده از آن روزگاران
شکسته بر کنار رف سبویی
❈۷❈
در اینجا زادم از مادر زمانی
مرا این خانه مهد و آشیان است
نخستین آسمانی را که دیدم
❈۸❈
خدا داند که خود این آسمان است
چه شب ها مادرم افسانه می گفت
از آن گنجشک آشی ماشی و من
❈۹❈
به رویاهای شیرین غرقه بودم
نشسته محو گفتارش به دامن
چه شبهایی که رویا زورقم را
❈۱۰❈
کنار زورق مهتاب می راند
د. گوشم بر ترانه ی دلنشینی
که تنها دختر همسایه می خواند
❈۱۱❈
ستاره سر زد و بیدار بودم
دپای رخنه ی دیوال حولی
هنو در انتظار یار بودم
چه روزانی که با طفلان همسال
❈۱۲❈
به کوچه اسب چوبی می دواندم
به زیر آفتاب بامدادان
به روی بام کفتر می پراندم
❈۱۳❈
تهی افتاده اینک آشیان شان
به سان پیکری بی زندگانی
کبوترها همه پرواز کردند
❈۱۴❈
به رنگ آرزو های جوانی
کامنت ها