محمدرضا شفیعی کدکنی: رود با هلهله ای گرم و روان می گذرد بر فرازش پل در خواب گران
❈۱❈
رود با هلهله ای گرم و روان می گذرد
بر فرازش پل در خواب گران
رفته تا ساحل رویایی دور
دور از همهمه رهگذران
❈۲❈
خواب می بیند در این صحرا
شیر مردانی تیغ آخته اند
وز خم دره دور
رزمجویانی در پرش تیر
❈۳❈
قد برافراخته اند
بر فراز پل با ریزش تند
ابر می بارد ومی بارد
پل به رویایی ژرف
❈۴❈
قطره ی باران را
ضربه های سم اسبان نبرد
پیش خود پندارد
شیون تند را
❈۵❈
شیهه اسبان می انگارد
جاودان غرقه بماناد به خواب
زان که خوابش را تعبیری نیست
معبر روسپیان است آنجا سخن از نیزه و شمشیری نیست
❈۶❈
کامنت ها