محمدرضا شفیعی کدکنی:در سیر طلب رهرو کوی دل خویشم چون شمع ز خود رفتم و درمنزل خویشم
❈۱❈
در سیر طلب رهرو کوی دل خویشم
چون شمع ز خود رفتم و درمنزل خویشم
جز خویشتنم نیست پناهی که در این بحر
گرداب نفس باخته ام ساحل خویشم
❈۲❈
در خویش سفر می کنم از خویش چو دریا
دیوانه دیدار حریم دل خویشم
بر شمع و چراغی نظرم نیست درین بزم
آب گهرم روشنی محفل خویشم
❈۳❈
در کوی جنون می روم از همت عشقش
دلباخته ی راهبر کامل خویشم
با جلوه اش از خویش برون آمدم و باز
آیینه صفت پیش رخش حایل خویشم
❈۴❈
خاکستر حسرت شد و بر باد فنا رفت
شرمنده برق سحر از حاصل خویشم
کامنت ها