محمدرضا شفیعی کدکنی:بی قرارت چو شدم رفتی و یارم نشدی شادی خاطر اندوه گزارم نشدی
❈۱❈
بی قرارت چو شدم رفتی و یارم نشدی
شادی خاطر اندوه گزارم نشدی
تا ز دامان شبم صبح قیامت ندمید
با که گویم که چراغ شب تارم نشدی
❈۲❈
صدف خالی افتاده به ساحل بودم
چون گهر زینت آغوش و کنارم نشدی
بوته ی خار کویرم همه تن دست نیاز
برق سوزان شو اگر ابر بهارم نشدی
❈۳❈
از جنون بایدم امروز گشایش طلبید
که تو ای عقل به جز مشکل کارم نشدی
کامنت ها