محمدرضا شفیعی کدکنی:سر گرم جلوه دیدم آن شهسوار خود را دادم عنان به طوفان صبر و قرار خود را
❈۱❈
سر گرم جلوه دیدم آن شهسوار خود را
دادم عنان به طوفان صبر و قرار خود را
آن شهسوار تمکین مست از برم چو بگذشت
کردم نثار راهش مشت غبار خود را
❈۲❈
فرهاد پاکبازم کز برق تیشه ی عشق
افروختم به حسرت شمع مزار خود را
من بودم آن گل زرد کز جلوه ی نخستین
ایینه خزان دید صبح بهار خود را
❈۳❈
آن رهرو جنونم کز خون خود نوشتم
بر خاک و خار و خارا هر یادگار خود را
خوش باد وقت آن کو ز آغاز جاده ی عشق
چون شمع کرد روشن پایان کار خود را
❈۴❈
کو دشت بی کرانی تا سر دهم چو مجنون
این های های زار دیوانه وار خود را
کامنت ها