محیط قمی:مدام فتنه از آن چشم مست میریزد ولی به جان من میپرست میریزد
❈۱❈
مدام فتنه از آن چشم مست میریزد
ولی به جان من میپرست میریزد
نگار من چو نشنید به بزم و برخیزد
بلا و فتنه ز بالا و پست میریزد
❈۲❈
مدام خون جگر، جای اشک از دیده
به لعل نوش تو دل، هرکه بست میریزد
گر از شکسته دلم ریخت چون عجب نبود
که باده ساغر آن، چون شکست میریزد
❈۳❈
به دام فرصتت افتد چو خصم، خونش ریز
که خون تو گر، ازین دام جست میریزد
به دوش بار بلایی که جان من دارد
ز قید این تن خاکی چو رست، میریزد
❈۴❈
به تیر غمزه تو، آن را که میزنی سرو جان
به مقدمت ز پی ناز شست میریزد
مدام ساقی کوثر، به ساغر دل من
می ولایت خود، از الست میریزد
❈۵❈
علی ذوالنعم که فیض و عطا
غلام درگه او را، ز دست میریزد
پناه خستهدلان شاه راد، ناصر دین
که خون هرکه دل خلق خَست، میریزد
کامنت ها