محیط قمی:صباح الخیر زد بلبل به گلشن گل من عید شد، چشم تو روشن
❈۱❈
صباح الخیر زد بلبل به گلشن
گل من عید شد، چشم تو روشن
گلی در گلشن ایجاد به شکفت
که گل می نشکفد چون او به گلشن
❈۲❈
به آزادی سمر گشتند زآغاز
زیمن بندگیش، سرو و سوسن
زبویش ساحت گیتی معطر
زرویش عرصه ی کیهان مزین
❈۳❈
تجلی گرد آن ذات مقدس
که نورش تافت در، وادی ایمن
بود آن خلد روحانی وجودش
که خاص الخاص را آمد معین
❈۴❈
بسیط خاک آمد رشک افلاک
زفرخ مقدمش چون شد مزین
همایون عهد میلاد خدیوی است
که گردد سر خلقت زو معین
❈۵❈
سمی و جانشین و سبط احمد
ولیّ مطلق دادار ذوالمن
ولی قائم بالسیف، شاهی
که تیغش بهر دین حِصنی است زآهن
❈۶❈
مثال ماسوی، با حضرت او است
مثال ظل ذی ظل فن و ذی فن
کنند انکار بودش را به غیبت
گروهی منکران دیو دیدن
❈۷❈
«تعالی شأنُه عَمَّا یقُولُون»
بود هستی او از شمس، ابین
گواه هستی شئی است، آثار
در این معنی نباشد شُبهه و ظن
❈۸❈
وجود شمس را روشن دلیلی است
فروغ شمس، تابیدن ز روزن
بقای ملک امکان است برهان
به بود آن شه لاهوت مسکن
❈۹❈
خوش آن ساعت که امر آید زیزدان
بدان شه کی ولی غایب من
هویدا شو که هنگام ظهور است
زطلعت پرده ی غیبت، برافکن
❈۱۰❈
زعدل و قسط، گیتی را بیارای
نهال ظلم را، از بیخ برکن
زوال دولت سیفیانیان را
به نام باقی خود، سکّه برزن
❈۱۱❈
به گفتن نیست حاجت، آن چه دانی
بکن ای علم یزدان را تو مخزن
به اقلیم شهود، عالم غیب
درآید آن شه، خورشید گرزن
❈۱۲❈
بدان جاه و جلال کبریایی
که باشد در بیانش، نطق الکن
بر ادهم بر شود وز گرد موکب
نماید چشم مهر و ماه، روشن
❈۱۳❈
طریق حضرتش پویند، نیکان
زسر پا کرده ره را طی نمودن
کند بر پیشوایان، پیشوایی
رسوم دین حق را زنده کردن
❈۱۴❈
درآرد بر «انّی امرالله» آواز
الهی منهی عرش نشیمن
جنوداً لم تروها، در رکابش
پی طاعت کمر بر بسته متقن
❈۱۵❈
مسیح و دانیال و خضر و الیاس
زمانی در یسارش گه در ایمن
به ظلّ رأیت فرخنده ی او
تمام ماسِوَی الله جسته مأمن
❈۱۶❈
قدر قلاده ی امرش قضاوار
پی طاعت نموده طوق گردن
عطارد گاه عرض لشگر وی
شود درمانده از احصا نمودن
❈۱۷❈
نخستین آن که یابد فیض قربش
بود جبریل فرخ پیک ذوالمن
نخست از بندگان خاص آن شاه
زانسان سیصد است و سیزده تن
❈۱۸❈
قوی دل مردمانی، سخت بازو
که گردد مویشان در دست آهن
دل حق جویشان بر دشمن و دوست
زآهن سخت تر وز موم الین
❈۱۹❈
«اشدّاء علی الکفار» فرمود
پی توصیفشان حیّ مهیمن
به جبهه جمله را، داغ محبت
کمند عشق یک سر را به گردن
❈۲۰❈
کشد تیغ از نیام و برق تیغش
زند کفار را آتش به خرمن
زعدل و داد پر سازد جهان را
که پر باشد زجور و ظلم، دامن
❈۲۱❈
کشد بر دار، آن دونان که دانی
زند آتش بر آن دیوان ریمن
زبیم شحنه ی قهار عدلش
برآید از نهاد جور، شیون
❈۲۲❈
فراخای جهان بر خصم گردد
زخوفش تنگ تر، از چشم سوزن
کُشد دجّال را، عیسی بن مریم
به امر آن شهنشاه، مهیمن
❈۲۳❈
شود آفاق زیباتر زگلزار
که بودی زشت تر صدره زگلخن
عرب را فخر از بابش به کونین
عجم را مام آن شه بهترین زن
❈۲۴❈
حدیث روح پرور آب حیوان
زفیض خاک راه او مبرهن
بریدش قابض ارواح باشد
گه پیغام فرمودن به دشمن
❈۲۵❈
محبش هرکه خواهد زنده گردد
برای کیفر از دشمن کشیدن
«محیط» آن روز مقصودی ندارد
به جز جان در رکاب او فشاندن
کامنت ها