محتشم کاشانی:زانطره دل سوی ذقنت رفته رفته رفت در چه ز عنبرین رسنت رفته رفته رفت
❈۱❈
زانطره دل سوی ذقنت رفته رفته رفت
در چه ز عنبرین رسنت رفته رفته رفت
پیشت چو شمع اشگ بتان قطره قطره ریخت
صد آبرو در انجمنت رفته رفته رفت
❈۲❈
من بودم و دلی و هزاران شکستگی
آن هم به زلف پرشکنت رفته رفته رفت
گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سر
عمرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت
❈۳❈
رفتی به مصر حسن و نرفتی ازین غرور
آن جا که بوی پیرهنت رفته رفته رفت
جان را دگر به راه عدم ده نشان که دل
در فکر نقطهٔ دهنت رفته رفته رفت
❈۴❈
ای محتشم فغان که نیامد به گوش یار
آوازهای که از سخنت رفته رفته رفت
کامنت ها