محتشم کاشانی:اغیار را به صحبت جانان چه احتیاج بی درد را به نعمت درمان چه احتیاج
❈۱❈
اغیار را به صحبت جانان چه احتیاج
بی درد را به نعمت درمان چه احتیاج
در قتل من که ریخته جسمم ز هم مکوش
کشتی چو شد شکسته به طوفان چه احتیاج
❈۲❈
نخل توام به سعی مربی ثمر مبخش
خودرسته را به خدمت دهقان چه احتیاج
کی زنده دم تو کشد منت مسیح
پاینده را به چشمهٔ حیوان چه احتیاج
❈۳❈
از لعبتان چین به خیال تو فارغیم
تا جان بود به صورت بیجان چه احتیاج
بعد طریق کعبهٔ مقصد ز قرب دل
چون بسته شد به بستن پیمان چه احتیاج
❈۴❈
بهر ثبوت عشق چو در بزم منکران
دل چاک شد به چاک گریبان چه احتیاج
پیش ضمیر دلبر ما فیالضمیر دان
اظهار کردن غم پنهان چه احتیاج
❈۵❈
در فقر چون عزیزی و خواری مساویند
درویش را به عزت سلطان چه احتیاج
چون دیگریست قاضی حاجات محتشم
مور ضعیف را به سلیمان چه احتیاج
کامنت ها