محتشم کاشانی:بلا به من که ندارم غم بقا چکند کسی که دم ز فنا زد باو بلا چکند
❈۱❈
بلا به من که ندارم غم بقا چکند
کسی که دم ز فنا زد باو بلا چکند
نشانده بر سر من بهر قتل خلقی را
من ایستاده که آن شوخ بیوفا چکند
❈۲❈
به قتل ما شده گرم و کشیده تیغ چو آب
میان آتش و آبیم تا خدا چکند
کشی به جورم و گوئی که خونبهای تو چیست
شهید خنجر تو با جان مبتلا چکند
❈۳❈
به دست عشق تو دادم دل و نمیدانم
که داغ هجر تو با جان مبتلا چکند
چو آشنای تو شد دل ز من برید آری
تو را کسی که به دست آورد مرا چکند
❈۴❈
دوای عشق تو صبر است و محتشم را نیست
تو خود بگو که به این درد بی دوا چکند
کامنت ها