محتشم کاشانی:دوش چشمم هم به خواب از فکر و هم بیدار بود در میان خواب و بیداری دلم با یار بود
❈۱❈
دوش چشمم هم به خواب از فکر و هم بیدار بود
در میان خواب و بیداری دلم با یار بود
گرچه بود از هر دو جانب بر دهن مهر سکوت
ناز او را با نیاز من سخن بسیار بود
❈۲❈
کار من دامن گرفتن کار او دامن کشی
آن چه بر من مینمود آسان باو دشوار بود
هرچه در دل داشتم او را به خاطر میگذشت
بینیاز از گفتن و مستغنی از اظهار بود
❈۳❈
گرچه بود آن شمع شب تا روز در فانوس چشم
پردهٔ شرم از دو جانب مانع دیدار بود
آن چه آمد بر زبان با آن که حرفی بود و بس
معنی یک دفتر و مضمون صد طومار بود
❈۴❈
من به میل خاطر خود محتشم تا روز حشر
ترک آن صحبت نمیکردم ولی ناچار بود
کامنت ها