محتشم کاشانی:بر هر دلی که بند نهاد از نگاه خود بردش به بند خانهٔ زلف سیاه خود
❈۱❈
بر هر دلی که بند نهاد از نگاه خود
بردش به بند خانهٔ زلف سیاه خود
از راه نارسیده شهنشاه عشق او
عالم به باد داده ز گرد سپاه خود
❈۲❈
گردید عام نشاء عشق آن چنانکه یافت
آثار آن چرنده در آب و گیاه خود
زان همنشین ستاره که میتابد از زمین
شرمنده است چرخ ز خورشید و ماه خود
❈۳❈
زان شد بلند آتش رسوائیم که دوش
نوعی ندیدمش که کنم ضبط آه خود
یک شهر شد به باد دو روزی خدای را
خالی کن از نظار گیان جلوهگاه خود
❈۴❈
خوش آن که خود بکشتم آئینی و بعد قتل
نسبت کنی به مدعی من گناه خود
ذوق مرا پیاپی اگر از جفای خویش
هم خود شوی ز جانب من عذرخواه خود
❈۵❈
خواهی که دامنت رهد از چنگ محتشم
بردار زود خار وجودش ز راه خود
کامنت ها