محتشم کاشانی:رهی دارم که از دوری به پایان دیر میآید سری کز بی سرانجامی به سامان دیر میآید
❈۱❈
رهی دارم که از دوری به پایان دیر میآید
سری کز بی سرانجامی به سامان دیر میآید
به پیراهن دریدن تا به دامان میرود دستم
ز ضعفم چاک پیراهن به دامان دیر میآید
❈۲❈
صبا جنبید و میدان رفته شد یارب چرا این سان
به جولان آن سوار گرم جولان دیر میآید
دل و جان از حسد در آتش انداز انتظار او
سپه جمعست میدان گرم و سلطان دیر میآید
❈۳❈
از آن سو صد بشارتها فغان دادند زین جانب
به استقبال جانهم رفت و جانان دیر میآید
دلم بهر نگاه آخرین هم میتپد آخر
که شد پیمانه پر آن سست پیمان دیر میآید
❈۴❈
طبیب محتشم را نیست در عالم جز این عیبی
که بر بالین بیماران هجران دیر میآید
کامنت ها