محتشم کاشانی:افکنده ره به کلبهٔ درویش خاکسار سلطان شاه مشرب جم قدر کامکار
❈۱❈
افکنده ره به کلبهٔ درویش خاکسار
سلطان شاه مشرب جم قدر کامکار
در چشم دهر کرد ز چرخم بزرگتر
کوچک نوازی که نمود آن بزرگوار
❈۲❈
نور چراغ چشم مرا یک جهان فزود
چشم و چراغ خان جهانگیر نامدار
در عین افتقار رساندم به آسمان
از مقدم مبارک او فرق افتخار
❈۳❈
هر ذره شد ز جسم خراب من اختری
سر زد چو در خرابهٔ من آفتابوار
باران عام رحمت او برخلاف رسم
در تن اساس عمر مرا کرد استوار
❈۴❈
کوتاه گشت پای اجل تا ز لطف گشت
بالین طراز محتشم خسته فکار
سلطان سرفراز که کردست ایزدش
تاج سر جمیع سلاطین روزگار
کامنت ها