گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

محتشم کاشانی:ستیزه گر فلکا از جفا و جور تو داد نفاق پیشه سپهرا ز کینه‌ات فریاد

❈۱❈
ستیزه گر فلکا از جفا و جور تو داد نفاق پیشه سپهرا ز کینه‌ات فریاد
مرا ز ساغر بیداد شربتی دادی که تا قیامتم از مرگ یاد خواهد کرد
❈۲❈
مرابگوش رسانیدی از جفا حرفی که رفت تا ابدم حرف عافیت از یاد
در آب و آتشم از تاب کو سموم اجل که ذره ذره دهد خاک هستیم بر باد
❈۳❈
نه مشفقی که شود بر هلاک من باعث نه مونسی که کند در فنای من امداد
نه قاصدی که ز مرغ شکسته بال وی‌ام برد سلام به آن نخل بوستان مراد
❈۴❈
سرم فدای تو این باد صبح دم برخیز برو به عالم ارواح ازین خراب آباد
نشان گمشدهٔ من بجو ز خرد و بزرگ سراغ یوسف من کن ز بنده و آزاد
❈۵❈
به جلوه‌گاه جوانان پارسا چه رسی ز رخش عزم فرود آ و نوحه کن بنیاد
چو دیده بر رخ عبدالغنی من فکنی ز روی درد بر آر از زبان من فریاد
❈۶❈
بگو برادرت ای نور دیده داده پیام که ای ممات تو بر من حیات کرده حرام
دلم که می‌شد از ادراک دوری تو هلاک تو خود بگو که هلاک تو چون کند ادراک
❈۷❈
تو خورده ضربت مرگ و مرا برآمده جان تو کرده زهر اجل نوش و من ز درد هلاک
به خاک خفته تو از تندباد فتنه چو سرو به باد رفته من از آه خویش چون خاشاک
❈۸❈
گر از تو بگسلم ای نونهال رشتهٔ مهر به تیغ کین رگ جانم بریده باد چو تاک
ور از پی تو نتازم سمند جان به عدم سرم به دست اجل بسته باد بر فتراک
❈۹❈
شبی نمی‌گذرد کز غمت نمی‌گذرد شرار آهم از انجم فغانم از افلاک
بر آتش دل خود سوختن چو ممکن نیست به هرزه می‌کشم از سینه آه آتشناک
❈۱۰❈
اجل چو جامهٔ جانم نمی‌درد بی‌تو درین هوس به عبث می‌کنم گریبان چاک
ز ابر دیده به خوناب اشگم آلوده کجاست برق اجل تا مرا بسوزد پاک
❈۱۱❈
روا بود که تو در زیر خاک باشی و من سیاه پوشم و بر سر کنم ز ماتم خاک
چرا تو جامه نکردی سیاه در غم من چرا تو خاک نکردی بسر ز ماتم من
❈۱۲❈
چرا ز باغ من ای سرو بوستان رفتی مرا ز پای فکندی و خود روان رفتی
در یگانه من از چه ساختی دریا کنار من ز سرشک و خود از میان رفتی
❈۱۳❈
ز دیدهٔ پدر ای یوسف دیار بقا چرا به مصر فنا بی‌برادران رفتی
به شمع روی تو چشم قبیله روشن بود به چشم زخم غریبی ز دودمان رفتی
❈۱۴❈
گمان نبود که مرگ تو بینم اندر خواب مرا به خواب گران کرده بیگمان رفتی
تو را چه جای نمودند در نشیمن قدس که بی‌توقف ازین تیرهٔ خاکدان رفتی
❈۱۵❈
درین قضیه تو را نیست حسرتی که مراست اگرچه با دل پر حسرت از جهان رفتی
مراست غم که شدم ساکن جحیم فراق تو را چه غم که سوی روضهٔ جنان رفتی
❈۱۶❈
ز رفتن تو من از عمر بی‌نصیب شدم سفر تو کردی و من در جهان غریب شدم
کجائی ای گل گلزار زندگانی من کجائی ای ثمر نخل شادمانی من
❈۱۷❈
ز دیده تا شدی ای شاخ ارغوان پنهان به خون نشانده مرا اشک ارغوانی من
بیا ببین که فلک از غم جوانی تو چو آتشی زده در خرمن جوانی من
❈۱۸❈
بیا ببین که چه سان بی‌بهار عارض تو به خون دل شده تر چهرهٔ خزانی من
خیال مرثیه‌ات چون کنم که رفته به باد متاع خرده شناسی و نکته دانی من
❈۱۹❈
اجل که خواست تو را جان ستاند از ره کین چرا نخست نیامد به جان ستانی من
چو در وفات نمردم چه لاف مهر زنم که خاک بر سر من باد و مهربانی من
❈۲۰❈
ز شربتی که چشیدی مرا بده قدری که بی‌وجود تو تلخ است زندگانی من
ز پرسشم همه کس پا کشید جز غم تو که هست تا به دم مرگ یار جانی من
❈۲۱❈
چو مرگ همچو توئی دیدم و ندادم جان زمانه شد متحیر ز سخت جانی من
که هر که جان رودش زنده چون تواند بود چراغ مرده فروزنده چون تواند بود
❈۲۲❈
کجاست کام دل و آرزوی دیدهٔ من کجاست نور دو چشم رمد رسیدهٔ من
گزیده‌اند ز من جملهٔ همدمان دوری کجاست همدم یکتای برگزیدهٔ من
❈۲۳❈
فغان که از قفس سینه زود رفت برون چو مرغ روح تو مرغ دل رمیدهٔ من
امید بود که روز اجل رود در خاک به اهتمام تو جسم ستم کشیدهٔ من
❈۲۴❈
فغان که چرخ به صد اهتمام می‌شوید غبار قبر تو اکنون به آب دیدهٔ من
زمانه بی تو مرا گو کباب کن که شده‌ست پر از نمک دل مجروح خون چکیدهٔ من
❈۲۵❈
سیاه باد زبانش که بی‌محابا راند زبان به مرثیه این کلک سر بریدهٔ من
ز شوره گل طلبد هر که بعد ازین جوید طراوت از غزل و صنعت از قصیدهٔ من
❈۲۶❈
چرا که بلبل طبعم شکسته بال شده زبان طوطی نطقم ز غصه لال شده
گل عذار تو در خاک گشت خوار دریغ خط غبار تو در قبر شد غبار دریغ
❈۲۷❈
بهار آمد و گل در چمن شکفت و تو را شکفته شد گل حسرت درین بهار دریغ
بماند داغ تو در سینه یادگار و نماند فروغ روی تو در چشم اشگبار دریغ
❈۲۸❈
نکرده شخص تو بر رخش عمر یک جولان روان به مرکب تابوت شد سوار دریغ
بهار عمر تو را بود وقت نشو و نما تگرگ مرگ برآورد از آن دمار دریغ
❈۲۹❈
ز قد و روی تو صد آه و صدهزار فغان ز خلق و خوی تو صد حیف و صد هزار دریغ
ز مهربانیت ای ماه اوج مهر افسوس ز همزبانیت ای سرو گل عذار دریغ
❈۳۰❈
تو را سپهر ملاعب گران‌بها چون یافت ربود از منت ای در شاه‌وار دریغ
شکفته‌تر ز تو در باغ ما نبود گلی به چشم زخم خسان ریختی ز بار دریغ
❈۳۱❈
تو کز قبیله چو یوسف عزیزتر بودی به حیله گرگ اجل ساختت شکار دریغ
دریغ و درد که شد نرگس تو زود به خواب گل عذار تو بی‌وقت شد به زیر نقاب
❈۳۲❈
فغان که بی‌گل رویت دلم فکار بماند به سینه‌ام ز تو صد گونه خار بماند
غبار خط تو تا شد نهان ز دیدهٔ من ز آهم آینهٔ دیده در غبار بماند
❈۳۳❈
ز لاله‌زار جهان تا شدی به باغ جنان دلم ز داغ فراقت چو لاله‌زار بماند
ز بودن تو مرا شادی که بود به دل به دل به غم شد و در جان بی‌قرار بماند
❈۳۴❈
تو از میان شدی و همدمی نماند به من به غیر طفل سرشگم که در کنار بماند
تو زخم تیر اجل خوردی از قضا و مرا به دل جراحت آن تیر جان شکار بماند
❈۳۵❈
به هیچ زخم نماند جراحتی که مرا ز نیش هجر تو بر سینه فکار بماند
تو رستی از غم این روزگار تیره ولی مصیبتی به من تیره روزگار بماند
❈۳۶❈
اجل تو را به دیار فنا فکند و مرا به راه پیک اجل چشم انتظار بماند
فغان که خشک شد از گریه چشم و تابد بنای فرقت ما و تو استوار بماند
❈۳۷❈
طناب عمر تو را زد اجل به تیغ دریغ گسست رابطهٔ ما ز هم دریغ
چه داغها که مرا از غم تو بر تن نیست چه چاکها که ز هجر تو در دل من نیست
❈۳۸❈
کدام دجله که از اشک من نه چون دریاست کدام خانه که از آه من چو گلخن نیست
مرا چو لاله ز داغ تو در لباس حیات کدام چاک که از جیب تا ابد امن نیست
❈۳۹❈
دگر ز پرتو خورشید و نور ماه چه فیض مرا که بی‌مه روی تو دیده روشن نیست
شکسته بال نشاطم چنان که تا یابد جز آشیان غمم هیچ جا نشیمن نیست
❈۴۰❈
چو بحر بر سر از ان کف زنم که از کف من دری فتاده که در هیچ کان و معدن نیست
از آن به بانک هزارم که رفته از چمنم گلی به باد که در صحن هیچ گلشن نیست
❈۴۱❈
چو او برادر با جان برابر من بود مرا ز درویش زنده بودن نیست
ببین برابری او با جان که تاریخش به جز برادر با جان برابر من نیست
❈۴۲❈
خبر ز حالت ما آن برادران دارند که جان به یکدیگر از مهر در میان دارند
برادرا ز فراق تو در جهان چه کنم به دل چه سازم و با جان ناتوان چه کنم
❈۴۳❈
قدم ز بار فراق تو شد کمان او جدل به چرخ مقوس نمی‌توان چه کنم
توان تحمل بار فراق کرد به صبر ولی فراق تو باریست بس گران چه کنم
❈۴۴❈
تب فراق توام سوخت استخوان و هنوز برون نمی‌رود از مغز استخوان چه کنم
به جانم و اجل از من نمی‌ستاند جان درین معامله درمانده‌ام به جان چه کنم
❈۴۵❈
ز جستجوی تو جانم به لب رسید و مرا نمی‌دهند به راه عدم نشان چه کنم
به همزبانیم آیند دوستان لیکن مرا که با تو زبان نیست همزبان چه کنم
❈۴۶❈
فلک ز ناله زارم گرفت گوش و هنوز اجل نمی‌نهدم مهر بر دهان چه کنم
هلاک محتشم از زیستن به هست اما اجل مضایقه‌ای می‌کند در آن چکنم
❈۴۷❈
محیط اشک مرا در غم تو نیست کران من فتاده در آن بحر بی‌کران چه کنم
چنین که غرقه طوفان اشک شد تن من اگر چو شمع نمیرم رواست کشتن من
❈۴۸❈
مهی که بی تو برآمد در ابر پنهان باد گلی که بی تو بروید به خاک یکسان باد
شکوفه‌ای که سر از خاک برکند بی تو چو برگ عیش من از باد فتنه ریزان باد
❈۴۹❈
گلی که بی تو بپوشد لباس رعنائی ز دست حادثه‌اش چاک در گریبان باد
درین بهار اگر سبزه از زمین بدمد چو خط سبز تو در زیر خاک پنهان باد
❈۵۰❈
اگر بسر نهد امسال تاج زر نرگس سرش ز بازی گردون به نیزه گردان باد
اگر نه لاله بداغ تو سر زند از کوه لباس زندگیش چاک تا به دامان باد
❈۵۱❈
اگر نه سنبل ازین تعزیت سیه پوشد چو روزگار من آشفته و پریشان باد
اگر بنفشه نسازد رخ از طپانچه کبود مدام خون زد و چشمش بروی مژگان باد
❈۵۲❈
من شکسته دل سخت جان سوخته بخت که پیکرم چو تن نازک تو بی جان باد
اگر جدا ز تو دیگر بنای عیش نهم بنای هستیم از سیل فتنه ویران باد
❈۵۳❈
تو را مباد به جز عیش در ریاض جنان من این چنین گذرانم همیشه و تو چنان
تو را به سایهٔ طوبی و سدرهٔ جا بادا نوید آیهٔ طوبی لهم تو را بادا
❈۵۴❈
زلال رحمت حق تا بود بخلد روان روان پاک تو در جنت‌العلا بادا
اگرچه آتش بیگانگی زدی بر من به بحر رحمت حق جانت آشنا بادا
❈۵۵❈
در آفتاب غمم گرچه سوختی جانت به سایهٔ علم سبز مصطفی بادا
چو تلخکام ز دنیا شدی شراب طهور نصیب از کف پر فیض مرتضی بادا
❈۵۶❈
نبی چو گفت شهید است هرکه مرد غریب تو را ثواب شهیدان کربلا بادا
دمی که حشر غریبان کنند روزی تو شفاعت علی موسی رضا بادا
❈۵۷❈
چو رو به جانب جنت کنی ز هر جانب به گوشت از ملک جنت این ندا بادا
که ای شراب اجل کرده در جوانی نوش بیا و از کف حورا می طهور بنوش

فایل صوتی دیوان اشعار شمارهٔ ۳ - من نتایج افکاره فی مرثیه‌اخیه‌الصاحب الاجل الاکرام خواجه عبدالغنی

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

امیر
2016-05-31T07:32:24
در بند هشتم : مرا ز دوریش امید زنده بودن نیست . کلمه امید تایپ نشده است.
امیر
2016-05-31T07:37:19
همچنین بند آخر: جنت المعلا باد ...
امیر
2016-05-31T07:41:07
همان جنت العلا بادا صحیح است.
امیر
2016-05-31T07:44:06
نصیبت از کف ... نصیب تایپ شده و علی موسی الرضا بادا روان تر خوانده می شود.
محمد
2011-12-03T16:54:39
مصراع چهارم بند اول شعر (که تا قیامتم از مرگ یاد خواهد کرد) اشکال تایپی دارد چون از نظر قافیه با این بند هماهنگی نیست
محسن اسدی طاهری
2020-04-19T17:40:13
1- که تا قیامتم از مرگ یاد خواهد داد2- نه قاصدی که ز مرغ شکسته بال و پری3- سرم فدای تو ای باد صبحدم برخیر4- به جلوه گاه جوانان پارسا چو رسی5- به چشم زخم غریبی ز دودمان رفتی6- که بی‌توقف ازین تیره خاکدان رفتی7- چه آتشی زده در خرمن جوانی من8- گزیده‌اند ز من جمله همدمان دوری9- به حیله گرگ اجل ساختت شکار دریغ10- به سینه ام ز تو صدگونه خار (؟) بماند (اشکال وزنی)11- بودن تو مرا شادی ای که بود به دل12- فغان که خشک شد از گریه چشم و تا به ابد13- سست رابطهٔ ما ز هم دریغ، دریغ14- کدام چاک که از جیب تا به دامن نیست15- از آن به بانگ هزارم که رفته از چمنم16- مرا ز دوریش (امکان؟) زنده بودن نیست (اشکال وزنی)17- بین برابری او و جان که تاریخش18- که جان به یکدگر از مهر در میان دارند19- قدم ز بار فراق تو شد کمان (آوخ؟) (اشکال وزنی)20- هلاک محتشم از زیستن به است اما21- مدام خون ز دو چشمش بروی مژگان باد22- تو را به سایهٔ طوبی و سدره جا بادا
محسن اسدی طاهری
2020-04-19T17:45:18
11- ز بودن تو مرا شادی ای که بود به دل13- گسست رابطهء ما زهم دریغ، دریغ
Polestar
2021-01-21T14:08:35
عالی بینظیر شاهکار...
نرجس نامجو
2020-11-14T05:20:53
چقدر ناراحت کننده بوده مرگ واسشون.گرچه مرگ همیشه سخت بوده اما این‌روزها اینقدر کرونا جون گرفته که مرگ برامون از دیلیت اکانت به نفر قابل قبول تر شده
نرجس نامجو
2020-11-14T05:19:44
چقدر ناراحت کننده بوده مرگ واسشون.گرچه مرگ همیشه سخت بوده اما این‌روزها اینقدر کرونا جون گرفته که مرگ برامون از دیلیت اکانت به نفر قابل قبول تر شده
علی قربان نژد
2018-02-11T17:16:51
به نظر می رسد مصراع چهارم بند اول شعر که این گونه تایپ شده: (که تا قیامتم از مرگ یاد خواهد کرد) با توجه به قافیه این چنین باشد: که تا قیامتم از مرگ یاد خواهد داد / عبارت «یاد خواهد داد» اینجا به این معناست: «به یاد من خواهد انداخت»
جهن یزداد
2022-08-25T04:12:01.1126241
شاهکارست