محتشم کاشانی:ای از می غرور تو لبریز جام ناز شیرین ز تلخی تو لب حسن و کام ناز
❈۱❈
ای از می غرور تو لبریز جام ناز
شیرین ز تلخی تو لب حسن و کام ناز
طبع مدقق حرکت سنج می نهد
بر جز و جزو از حرکات تو نام ناز
❈۲❈
ایزد برای لذت وصل آفرید و بس
معشوق را به عاشق خود در مقام ناز
یک سر نمانده بر تن و آن شوخ را هنوز
تیغ کرشمه نیم کشست از نیام ناز
❈۳❈
مجنون ز انتظار کشیدن هلاک شد
ای ناقه درکش از کف لیلی زمام ناز
هرگز ز چشم دیر نگاهش به ملک دل
پیک نظر نیاورد الا پیام ناز
❈۴❈
مجنونم از تغافل چشمش که بس خوشست
با رغبت زیاده ز حد التیام ناز
من ناصبور و مانده در وصل را کلید
در زیر پای شاهد سنگین خرام ناز
❈۵❈
شد سر گران ز گلشن خاکم روان بلی
بوی نیاز خورده دگر بر مشام ناز
گفتم عیادتی که سبک گشته گام روح
گفتا تحملی که گران است گام ناز
❈۶❈
در زیر تیغ میدهد از انتظار جان
صیدی که همچو محتشم افتد به دام ناز
کامنت ها