محتشم کاشانی:به من که آتش عشقش نکرده دود هنوز فشاند دست که این وقت آن نبود هنوز
❈۱❈
به من که آتش عشقش نکرده دود هنوز
فشاند دست که این وقت آن نبود هنوز
ز صبر او دل من آب شد که دی ره صلح
گشوده بود و به من لب نمیگشود هنوز
❈۲❈
دگر سحر که ازو بوسه خواه شد که ز حرف
لبش به جنبش و حسنش به خواب بود هنوز
نموده بود به من غایبانه رخ آن دم
که در بساط به کس رخ نمینمود هنوز
❈۳❈
من از قیامت هجران به دوزخ افتادم
به مهد امن و امان کافر و یهود هنوز
دمی که حور و پری سجدهٔ تو میکردند
نکرده بود بشر را ملک سجود هنوز
❈۴❈
طپانچه زده خورشید عارضت مه را
که هست از اثر آن رخش کبود هنوز
دمی که نوبت عشقت زدم به ملک عدم
نبود در عدم آوازهٔ وجود هنوز
❈۵❈
چو محتشم به گدائی فتادم از تو ولی
گدایی که ازو وحشتم فزود هنوز
کامنت ها