محتشم کاشانی:سحر به کوچه بیگانهای فتادم دوش فتاد ناگهم آواز آشنا در گوش
❈۱❈
سحر به کوچه بیگانهای فتادم دوش
فتاد ناگهم آواز آشنا در گوش
که خوش به بانگ بلند از خواص می میخواست
ازو دهاده و از اهل بزم نوشانوش
❈۲❈
من حزین تن و سر گوش گشته و رفته
ز پا تحرک و از تن توان و از دل هوش
ستادم آن قدر آن جا که داد مرغ سحر
هزار مرتبه داد خروش و گشت خموش
❈۳❈
صباح سر زده آن کو صبوح کرده بتی
گران خرام و سرانداز و بیخود و مدهوش
گرفته بهر وی از پاس واقفان سر راه
نموده تکیهگهش نیز محرمان سر و دوش
❈۴❈
چو پیش رفتم خود را زدم در آن آتش
که بود آن که ازو دیگ سینه میزد جوش
ز بی شعوریم اول اگر ز جا نشناخت
شناخت عاقبت اما ز طرز راه و خروش
❈۵❈
چنان به تنگ من از سرخوشی درآمد تنگ
که گوئی آمده تنگم گرفته در آغوش
اگرچه جای هزار اعتراض بود آن جا
بر آن قدح کش بیقید کیش عشرت کوش
❈۶❈
نگفت محتشم از اقتضای وقت جز این
که می ز بزم رود خود به کوی باده فروش
کامنت ها