محتشم کاشانی:آهوی او که بود بیشه دل صیدگهش میگدازد جگر شیر ز طرز نگهش
❈۱❈
آهوی او که بود بیشه دل صیدگهش
میگدازد جگر شیر ز طرز نگهش
از بدآموزی آن غمزه نمیگردد سیر
ناز کافتاده به دنبالهٔ چشم سیهش
❈۲❈
دو جهان گشته به حسنی که اکر در عرصات
به همان حسن درآید گذرند از گنهش
مه جبینی ز زمین خاسته کز قوت حسن
پنجه در پنجهٔ خورشید فکند است مهش
❈۳❈
وای بر ملک دل و دین که شد آخر ز بتان
نامسلمان پسری فتنهگری پادشهش
چکند گر نکند خانهٔ مردم ویران
پادشاهی که به جز فتنه نباشد سپهش
❈۴❈
محتشم در گذر آن چشم که من دیدم دوش
جبرئیل ار گذرد میزند از غمزه رهش
کامنت ها