محتشم کاشانی:من بیتو ندارم از چمن حظ دور از سمنت ز یاسمن حظ
❈۱❈
من بیتو ندارم از چمن حظ
دور از سمنت ز یاسمن حظ
بی روی تو در چمن ندارند
از صحبت هم گل و سمن حظ
❈۲❈
بیقد تو نارواست کردن
از دیدن سرو و نارون حظ
یک ذره نمیفروشم ای گل
تشویق تو من به صد تو من حظ
❈۳❈
خوش میکند از دراز دستی
آغوش تو از تو سیمتن حظ
با حسن طبیعت است کز وی
با طبع کنند مرد و زن حظ
❈۴❈
جعد تو ذقن طراز دل را
چون تشنه از آن چه ذقن حظ
جز جام که دید از آن دهن کام
جز جامه که کرد ازان بدن حظ
❈۵❈
ای می که به جوشم از تو چون خم
خوش داری از آن لب و دهن حظ
این پیرهن این توای که داری
زان جوهر زیر پیرهن حظ
❈۶❈
بیتابم از این که میکند زلف
بازی بازی از آن ذقن حظ
لب میگزم از حسد که دارد
خط زان دو لب شکرشکن حظ
❈۷❈
در مهد که دایه ساقیش بود
میکرد از آن لبان لبن حظ
گو شیخ مگو مراخطا کار
من دارم از آن بت ختن حظ
❈۸❈
او ره زن کاروان جانهاست
وین قافله را ز راه زن حظ
پر زلزله شد جهان و دارد
زان زلزله در جهان فکن حظ
❈۹❈
با لذت عشق خسروی داشت
شیرین ز مذاق کوهکن حظ
پروانه قرب شمع یابد
مرغی که کند ز سوختن حظ
❈۱۰❈
شد گرم که آردم به اعراض
اعراض رقیب داشتن حظ
بد خوئی محتشم به این خوی
خطیست که دارد از سخن حظ
کامنت ها