محتشم کاشانی:بس که چشم امشب به چشم عشوهسازش داشتم از نگه کردن بسوی غیر بازش داشتم
❈۱❈
بس که چشم امشب به چشم عشوهسازش داشتم
از نگه کردن بسوی غیر بازش داشتم
غیر جز تیر تغافل از کمان او نخورد
بس که پاس غمزهٔ مردم نوازش داشتم
❈۲❈
تا به قصد نیم نازی ننگرد سوی رقیب
گوشه چشمی به چشم نیم نازش داشتم
گشت راز من عیان بس کز اشارات نهان
با رقیبان در مقام احترازش داشتم
❈۳❈
داشت او مستغنیم از ناز دیگر مهوشان
از نیاز غیر من هم بینیازش داشتم
زور عشقم بین که تازان میگذشت آن شهسوار
از کششهای کمند شوق بازش داشتم
❈۴❈
با خیالش محتشم در دست بازی بود و من
دست در زنجیر از زلف درازش داشتم
کامنت ها