محتشم کاشانی:چون برفروزد آینه زان آفتاب رو رو سوی هر که آورد آتش زند در او
❈۱❈
چون برفروزد آینه زان آفتاب رو
رو سوی هر که آورد آتش زند در او
سیلاب تیغ بار چنان تیز رو فتاد
کز سرگذشت آب و مرا تر نشد گلو
❈۲❈
زلف تو جادوئیست برآتش گرفته جا
چشم تو آهوئیست به مردم گرفته خو
مشرب رواج یافته چندان که محتسب
می میکشد به بزم حریفان سبو سبو
❈۳❈
در دیر رکرد غسل به می آن که زا ورع
بر اسمان نگاه نمیکرد بیوضو
ای دوستان فغان که من ساده لوح را
کشتند بیگناه بتان بهانه جو
❈۴❈
از دولت گدائی آن ماه محتشم
بهر تو آمد این لقب از آسمان فرو
کامنت ها