محتشم کاشانی:یار از جعد سمنسا مشک بر گل ریخته یاسمن را باغبان بر پای سنبل ریخته
❈۱❈
یار از جعد سمنسا مشک بر گل ریخته
یاسمن را باغبان بر پای سنبل ریخته
زا لطافت گشته عنب بیز و مشک افشان هوا
یا صباگرد از خم آن زلف و کاکل ریخته
❈۲❈
تاب کاکل داده و افکنده سنبل را به تاب
چهره از خوی شسته و ابر به رخ گل ریخته
در میان شاهدان گل دگر باد بهار
کرده گل ریزی که خون از چشم بلبل ریخته
❈۳❈
غافل است از دیدهٔ خون ریز شورانگیز من
آن که خونم را به شمشیر تغافل ریخته
خون گرم عاشقان گوئی ز خواریهای عشق
آب حمام است کان گل بیتامل ریخته
❈۴❈
محتشم زاری کنان در پای سرو سر کشت
آبروی خویش از عین تنزل ریخته
کامنت ها