محتشم کاشانی:جلوهٔ آن حور پیکر خونم از دل ریخته بندهٔ آن صانعم کان پیکر از گل ریخته
❈۱❈
جلوهٔ آن حور پیکر خونم از دل ریخته
بندهٔ آن صانعم کان پیکر از گل ریخته
مهر لیلی بین که اشگش بر سر راه وداع
همچو باران بر سر مجنون ز محمل ریخته
❈۲❈
ترک خونریزی مسافر گشته کز دنبال او
خون دلها بر زمین منزل به منزل ریخته
خون رنگینم که ریزان گشته از چشم پرآب
گوئی از جوی گلوی مرغ بسمل ریخته
❈۳❈
غرفهام در گوهر و در بس که چشم خون فشان
از تک بحر دلم گوهر به ساحل ریخته
پیش چشم ساحرت هاروت از شرمندگی
نسخهٔهای سحر را در چاه بابل ریخته
❈۴❈
صحن میدان کرده رنگ آن خون که در هنگام قتل
گریههای محتشم از چشم قاتل ریخته
کامنت ها