محتشم کاشانی:بر دل فکنده پرتو نادیده آفتابی در پرده بازی کرد رخساره در نقابی
❈۱❈
بر دل فکنده پرتو نادیده آفتابی
در پرده بازی کرد رخساره در نقابی
در بحر دل هوائی گردیده شورش انگیز
وز جای خویش جنبید دریای اضطرابی
❈۲❈
بیباک خسروی داد فرمان به غارت جان
دیوانه لشگری تاخت بر کشور خرابی
گنجشک را چه طاقت در عرصهای که آنجا
گرم شکار گردد سیمرغ کش عقابی
❈۳❈
خاشاک کی بماند بر ساحل سلامت
از قلزمی که خیزد آتشفشان سحابی
بر رخش عبرت ای دل زین نه که میدهد باز
دادسبک عنانی صبر گران رکابی
❈۴❈
از ما اثر چه ماند در کشوری که راند
کام از هلاک درویش سلطان کامیابی
از نیم رشحه امروز پا در گلم چه سازم
فردا که گردد این نم از سرگذشته آبی
❈۵❈
زان لب که میفشاند بر سایل آب حیوان
جان تشنه سئوالیست من کشته جوابی
دیروز با تو دل را صدپرده در میان بود
امروز در میان نیست جز پردهٔ حجابی
❈۶❈
ای محتشم درین بزم مردانه کوش کایام
بهر تو کرده در جام مردآزما شرابی
کامنت ها