محتشم کاشانی:این است که خوار و زارم از وی درهم شده کار و بارم از وی
❈۱❈
این است که خوار و زارم از وی
درهم شده کار و بارم از وی
این است که در جهان به صدرنگ
گردیده خزان بهارم از وی
❈۲❈
اینست آن که امروز
افسانهٔ روزگارم از وی
تا پای حیات من نلغزد
من دست هوس ندارم از وی
❈۳❈
روزی که به دلبری میان بست
شد دجلهٔ خون کنارم از وی
ای ناصح عاقل آن کمر بین
اینست که من نزارم از وی
❈۴❈
در زیر قباش آن بدن بین
اینست که زیر بارم از وی
آن بند قبا که بسته پیکر
اینست که بسته کارم از وی
❈۵❈
آن خال ببین بر آن زنخدان
اینست که داغدارم از وی
آن زلف ببین بر آن بناگوش
اینست که بیقرارم از وی
❈۶❈
آن درج عقیق بین میآلود
اینست که در خمارم از وی
آن نرگس مست بین بلابار
اینست که اشگبارم از وی
❈۷❈
آن ابرو بین به قابلی طاق
اینست که سوگوارم از وی
آن کاکل شانه کرده را باش
اینست که دل فکارم از وی
❈۸❈
حاصل چه عزیز محتشم اوست
من ممنونم که خوارم از وی
کامنت ها